|
دكانهايي با چراغ خاموش
نميدانم از كي ولي قصابي باز كرده بود خوب، از آن كوشتها كه به خانه نميآورد چه گوشتهايي! ران… سينه… تمام شدني نبود با چاقو از خود ميبُريد و ميفروخت مغازه تاريك بود اتفاقي مغازه را ديديم بيچارهها وضع مضحكي داشتند اتاق تاريك را غرق نور كرده بودم آنقدر جاخورده بودند كه از كار خود شرمنده شدم مغازه را ترك كردم لحظه اي مكث كردم ميخواستم بپرسم سهمي براي من مانده يا نه؟ كسي چه ميداند معلوم نيست چقدر حسن نيت دارند تصورش هم مشكل است معمولاً حقيقت را توي دروغ پنهان ميكنند تا نتيجه ديگري بگيرند به هر حال گوشتها را برده بودند شايد هم خورده بودند من نديدم اما با گوش خودم شنيدم اما چه فرقي ميكند پيش من كه آمد چيزي جايش نروييده بود مثل هر چيزي توي زندگي آن هم توضيحات خودش را دارد اين بلايي است كه سر همه ميآيد به خاطر علائق ذهني نيست كاملاً طبيعي است خوب، عيب و ايراد هم دارد سعي كن خودت را نبازي هر كس بايد هرچه ميداند بگويد هر چه هم نميداند سوال كند خوب من هم بعضي اوقات قصابي كردهام بعضي اوقات هم ران سينة پاك كرده خريدهام حق داري باور نكني شايد هم هيچ كدام از حرفهايي كه زدم در كار نبوده شايد هم دچار اختلال حواس شدهام اما قصابي كه هنوز جاي خودش است خريدارانِ خودش را هم دارد خريداران خودشان هم قصابي دارند خوب، هر كس از ديگري ميخرد تا بازار رونق بگيرد و چرخ زندگي بچرخد مثال بزنم؟! مثال لازم نيست چه فايده اي دارد وقتي كه گوش نميكني و برايت جالب نيست؟ همةما لااقل يك بار بيموقع چراغ مغازهاي را روشن كرده ايم يا بالاخره روشن ميكنيم كسي كه از فرداي خود خبر ندارد شايد هم ديگري چراغ مغازهاي را روشن كرده و تو در وضع مضحكي بودي!؟ بله تصميمات لحظهاي ميگيرند كه هيچ ربط محسوسي با فاجعة پيش آمده ندارد خوب، ديگر نميخواهم وصلة ديگري به شما بزنم شما وصلههايي را كه داريد هم نميبينيد منظورم همةمان است. من شكايتي ندارم ميتوانم تا آخر عمر به چراغي قصابي كار نداشته باشم اگر قول بدهيد به چراغ قصابي كار نداشته باشيد همة جوانب را بررسي كرده ام ما فقط به درد اين يك كار ميخوريم به هر حال عشقش به اين است كه آدم با يك مشت با معرفت معامله كند. |
|